یکشنبه, ۱۰ تیر , ۱۴۰۳ Sunday, 30 June , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1862 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 54×
   

برآمد باد صبح و بوی نوروز

شناسه : 5240 20 مارس 2022 - 12:42 ارسال توسط :

نوروز یکی از کهن‌ترین جشن‌های به‌جامانده از دوران باستان است که هر سال شوری را برای همگان به همراه دارد، این شور و سرور در شعرهای شاعران هم جلوه پیدا کرده و هر کدام از نگاه خود به این جشن کهن ایرانیان پرداخته‌اند. در ادمه سه شعر از سعدی درباره نوروز و بهار را می‌خوانیم: […]

پ
پ

نوروز یکی از کهن‌ترین جشن‌های به‌جامانده از دوران باستان است که هر سال شوری را برای همگان به همراه دارد، این شور و سرور در شعرهای شاعران هم جلوه پیدا کرده و هر کدام از نگاه خود به این جشن کهن ایرانیان پرداخته‌اند.

در ادمه سه شعر از سعدی درباره نوروز و بهار را می‌خوانیم:

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار

دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست

حسد گو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرم است ای گل کجایی

که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بوده‌ست و باشد

برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت

مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر سعدی

که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

دریغا عیش اگر مرگش نبودی

دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

****

چونست حال بستان ای باد نوبهاری

کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن

مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری

یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل

ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری

هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد

چون بر شکوفه آید باران نوبهاری

عودست زیر دامن یا گل در آستینت

یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت

تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری

وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو

این می‌کشد به زورم وان می‌کشد به زاری

ور قید می‌گشایی وحشی نمی‌گریزد

دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری

ز اول وفا نمودی چندان که دل ربودی

چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری

عمری دگر بباید بعد از فراق ما را

کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری

ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت

باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری

هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست

درمان درد سعدی با دوست سازگاری

****

برخیز که می‌رود زمستان

بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه

منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار

زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز

در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق

در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند

در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز

و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروخته‌ست و دستار

بس خانه که سوخته‌ست و دکان

ما را سر دوست بر کنار است

آنک سر دشمنان و سندان

چشمی که به دوست برکند دوست

بر هم ننهد ز تیرباران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست

سهل است جفای بوستانبان

   

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه‌های ارسالی، پس از تأیید گروه مدیریت وبگاه منتشر خواهد شد.
  • پیام‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام‌هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.