محمدابراهیم باستانی پاریزی: آن سالها، «اصل چهار ترومن» در ایران سخت فعال بود، و برای مدارس شهرستانها وسایل میداد. ازجمله آقای ایزمن و مایر که رایزن اصل چهار بودند – یک سری ماشین تحریر به مدرسه ما هدیه دادند.
تابستانها در تهران، کلاسهای سمینار مانند، در اصل چهار [ترومن] تشکیل میشد، و در یکی دو دوره آنها، من نیز شرکت داشتم. و در یکی از آنها سخنرانی نیز داشتم در باب روزنامههای کرمان در زمان مشروطه، و در همان سالن، مرحوم جلال آلاحمد نیز یک سخنرانی هیجانانگیز داشت در باب مطبوعات ایران و ملی شدن نفت – که گفتگوی فراوان در پی داشت.
بعد از سخنرانی من، که البته آن روزها جوانتر بودم، هم جلال و هم همسرش سیمین، از روی مرحمت، از من دعوت کردند که یک شب در منزل آنها به شام بروم، و چنین شد. خانه آنها در قلهک بود و آن شب که من مهمان تنها بودم -مرحوم نیما یوشیج نیز- که همسایه دیوار به دیوار آنها بود در مجلس حضور داشت، و گفتگوهای دلپذیر به میان آمد.
نیما یوشیج را فقط یک بار، آن نیز در قلهک، همان شب در خانه آلاحمد زیارت کردم. آن شب سیمین همسر آلاحمد یک کشمشپلو شیرازی به ما داد. معلوم شد شبهایی که مهمانی آنها ادبی باشد -نه بیادبی- نیما را هم دعوت میکنند.
سیمین دانشور از افتخارات مملکت ماست، این کشمش پلو شیرازی، یک وقت برای سیمین حاصلی هم داشت. توضیح آنکه، سیمین که معروف به سیمین آلاحمد است و حال آنکه این دختر شیرازی، سیمین دانشور، از خاندان حکمت فارس است. سیمین استاد هنرهای رشته باستانشناسی دانشکده ادبیات بود، و وقتی قرار شد رتبه دانشیاری او به استادی تبدیل شود، چون مقررات دانشگاه آن روز چنین بود که در هیئت ژوری تبدیل رتبه از دانشیاری به استادی، حداقل باید یک تن رتبه استادی حضور داشته باشد. و آن روزها در گروه باستانشناسی کسی را استاد نداشتند و همه دانشیار یا استادیار یا دبیر بودند، و استادها یا مرده و یا بازنشسته شده بودند کار به دور تسلسل افتاده بود.
به این فکر افتادند که چون استادان تاریخ، پیراهنشان با استادان باستانشناسی در یک آفتاب خشک میشود، یک استاد از گروه تاریخ برای حضور در این جلسه قرض بگیرند، و قرعه فال به نام من دیوانه زدند.
در جلسه ژوری، من متوجه شدم که هیئت ممیزه اشکال کرده است که سیمین دانشور مقاله به زبان خارجی ندارد -و امتیاز مقاله به زبان خارجی پنج نمره بود و اصلاً هرکس این امتیاز را نداشت اگر صد امتیاز هم داشت از تبدیل رتبه محروم می ماند و سیمین به این بلا گرفتار بود.
اتفاقاً همان روزها کتاب سياوشون او را به زبان روسی ترجمه کرده بودند و در تراز صد هزار نسخه -در واقع دهها برابر تیراژ اصل کتاب در زبان فارسی- در روسیه چاپ شده بود. من همین کتاب را مدرک تبدیل معرفی کردم، بعضیها اشكال کردند. خصوصاً نماینده هیئت ممیزه که اولاً این کتاب است نه مقاله، ثانياً، دانشور که روسی نمی داند. چه طور میتواند از این ترجمه امتیاز بگیرد؟
من استدلال کردم که: آقا، قصد از این تبصره در آیین تبدیل، این بوده است که فکر یک استاد قابل ترجمه به زبان دیگری باشد. کتاب هم البته مقاله نیست، ولی مرکب از ده فصل است که هرکدام خودش یک مقاله میتواند حساب شود، و به شوخی گفتم: یکی به یک سید گفت: ناسيد.
او جواب داد: تازه میشوم مثل تو.
یک کتاب را که میشود به جای یک مقاله محسوب کرد. سپس اضافه کردم که این از افتخارات یک مؤسسه است که کتاب استادش به زبانی ترجمه شود که در آن زبان، آن کتاب، از اصل کتاب در ولایت خودش تیراژ بیشتر داشته باشد و به هر حال این استدلال مورد قبول واقع شد.
و اینک عرض میکنم که این نان بازنشستگی که سرکار خانم سیمین دانشور در عشره نود از عمر پربرکت خود میخورند بازتاب و برکات همان کشمشپلو شیرازی است که آن شب تابستان، زیر درختهای خانه قلهک، به خورد آن جوان جویای نام پاریزی دادند
قرض است نعلهای تو در پیش روزگار هر قرض را به موقع خود، او، ادا کند
باستانیپاریزی، محمدابراهیم. (۱۳۹۴). سلطنت دموکراسی، در چهلچراغ، تهران، نشر علم، چاپ دوم، ص ۵۷ تا ۵۹٫
ثبت دیدگاه