چهارشنبه, ۱۳ تیر , ۱۴۰۳ Wednesday, 3 July , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1864 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 55×
   

پیر دیر میراث فرهنگی

شناسه : 3177 05 فوریه 2021 - 6:21 ارسال توسط :

سید محمد بهشتی آشنایی من با دکتر فیروز باقرزاده آنوقتی شروع شد که در بدو ورودم به سازمان، تلاش می‌کردم در برنامۀ پنج سالۀ سوم جایگاه قابل قبولی برای میراث فرهنگی احراز شود. با این پیش زمینه که در برنامۀ اول و دوم توسعه اصلا نامی از میراث فرهنگی نبود. لذا بسیار در پی آن […]

پ
پ

سید محمد بهشتی

آشنایی من با دکتر فیروز باقرزاده آنوقتی شروع شد که در بدو ورودم به سازمان، تلاش می‌کردم در برنامۀ پنج سالۀ سوم جایگاه قابل قبولی برای میراث فرهنگی احراز شود. با این پیش زمینه که در برنامۀ اول و دوم توسعه اصلا نامی از میراث فرهنگی نبود. لذا بسیار در پی آن بودم که سوابق امور سازمان را به دست بیاورم و با هر مسئله، قانون و ضابطه‌ای به صورت تاریخی آشنا شوم. بهترین راهنمای من در این راه کارشناسان باسابقۀ سازمان بودند. در خلال گفتگوها و پرسشهایم از جمله با آقای کابلی که یکی از باستان‌شناسان زبده بود، ایشان تعدادی کپی از اسنادی را برایم فرستاد که مربوط می‌شد به آقای دکتر فیروز باقرزاده. دکتر باقرزاده پیش از انقلاب در فرانسه زندگی می‌کرد و این اسناد مربوط به دورانی بود که وزیر فرهنگ و هنر وقت (پیش از انقلاب) به فرانسه رفته بود و از ایشان دعوت کرده بود به ایران بیاید و مسئولیت مرکز باستان‌شناسی را تقبل کند. دکتر باقرزاده هم اجازه خواسته بود که پیش از آمدن، برنامه‌ای برای این کار تدوین کند و اگر مورد قبول واقع شد کار را شروع کند. این اوراق در واقع همان برنامۀ تدوین‌شدۀ آقای دکتر باقرزاده بود. ایشان بعد از یکسال این برنامه را برای وزیر وقت فرستاده بود و او هم هم موافقت کرد و آقای باقرزاده به ایران آمده بودند و آغاز به کار کرده بودند.
از آن برنامه چنین مستفاد می‌شد که آقای باقرزاده در سیستم دولتی هدفش این بود که به نوعی باستان‌شناسی ایرانی را پایه بگذارند، همانطور که مرحوم دکتر نگهبان در سیستم آموزشی چنین هدفی را دنبال می‌کردند. در سیری که باستان‌شناسی از اواخر قاجار تا آن دوران طی کرده بود، کار عموما دست هیئت‌های خارجی بود. البته نه اینکه پای هیچ باستان‌شناس ایرانی‌ای در میان نباشد ولی معمولا ایرانیها در حاشیۀ کار باستان‌شناسان خارجی حضور کمرنگی داشتند. آقای باقرزاده تلاشش این بود که باستان‌شناسی هیئت‌های ایرانی را چنان تأسیس کند که همتراز با خارجی‌ها در این حوزه فعالیت کنند و بدین اعتبار می‌توان گفت آقای دکتر باقرزاده در عرصۀ عمل پدر باستان‌شناسی ایران است، همانطور که آقای دکتر عزت‌الله نگهبان پدر باستان‌شناسی ایران بود در عرصۀ علمی و دانشگاهی.
آقای دکتر باقرزاده در نیمۀ دهۀ چهل به ایران آمد و مرکز باستان‌شناسی را تأسیس کرد که این اتفاق عملا تبدیل به نقطۀ عطف مهمی در عرصۀ باستان‌شناسی کشور شد. عجیب آنکه من تا پیش از ورودم به سازمان، اسمی از دکتر باقرزاده نشنیده بودم و در جریان فعالیتهایم نیز فقط آقای کابلی بود که از ایشان نام برد و از دیگر کارشناسان دربارۀ ایشان صحبتی به میان نیامده بود، هرچند که همگی‌شان بعدها با احترام از ایشان یاد می‌کردند. بعدها فهمیدم، علی‌رغم همۀ خدمات ارزشمند ایشان، پس از پیروزی انقلاب با ایشان برخورد بسیار ناشایست و تلخی شد و بسیاری با قدرناشناسی با ایشان رفتار کردند بطوریکه ایشان با دل‌آزردگی ایران را ترک کردند.
تدارکِ حضور میراث فرهنگی در برنامۀ پنج‌سالۀ سوم توسعه مستلزم این بود که مسائلمان را شناسایی و برایش راه‌حل پیدا کنیم. ورود میراث فرهنگی به این برنامه بسیار مهم بود؛ چراکه برنامۀ توسعه در حکم بستر قانونی‌‌ای بود که پشتیبان برنامه‌های میراث می‌شد. البته فقط این هم نبود، این برنامه بهانۀ خوبی شده بود که برنامۀ سازمان را نیز تدوین کنیم و به این ترتیب موضوع میراث را قابل مدیریت کرده و برایش ترسیم افق کنیم و بدانیم که در هر حیطه خوبست چگونه رفتار کنیم.

بعد از اینکه موفق شدیم برای میراث فرهنگی در برنامۀ پنج‌سالۀ سوم توسعه حضور پررنگی تدارک کنیم، و این برنامه تصویب شد و وارد مرحلۀ اجرا شدیم، از آنرو که از نگاه دکتر باقرزاده بسیار آموخته بودم و ایشان را خادم خالصی یافته بودم تصمیم گرفتم که هرطور شده ایشان را ملاقات کنم، خصوصا اینکه فهمیدم ایشان دل‌آزرده ایران را ترک کرده و بسیار پریشان بودم. می‌خواستم به این ترتیب با یک تیر چند نشان بزنم؛ اول اینکه از ایشان بابت گذشته پوزش بخواهم، دوم اینکه دربارۀ برنامه با ایشان مشورت کنم و در عین حال به ایشان نوید بدهم که آرزوهایشان در حال تحقق است و در آخر اینکه از ایشان قول مساعدت بگیرم. لذا از دوستانی که از قدیم ایشان را می‌شناختند خواهش کردم که اگر ممکن است با ایشان قرار ملاقاتی تنظیم کنند. آن زمان من هر سال برای اجلاس یونسکو به پاریس می‌رفتم. ولی تقریبا سه سالی طول کشید تا این توفیق دست داد. هر بار به علتی این اتفاق نمی‌افتاد؛ یا ایشان در پاریس نبودند یا آمادگی این ملاقات را نداشتند و … . کسانیکه کمک کردند که این دیدار دست دهد مرحوم دکتر شهریار عدل و آقای مرحوم دکتر آذرنوش و آقای دکتر وطن‌دوست بودند که ایشان را از قدیم می‌شناختند و با او در تماس بودند.
خلاصه اینکه پس از سه سال، شاید سال‌ ۸۰ یا ۸۱ بود که در سفر به پاریس به من نوید دادند که امکان دیدار فراهم شده. در مدتی که در پاریس بودیم بعدازظهری بود که ایشان به هتل ما آمد و در لابی هتل ما یکدیگر را ملاقات کردیم. در تصویری که در خاطرم مانده، ایشان پیرمردی بسیار محترم و متواضع و بسیار مؤدب بودند. به عبارتی می‌شود گفت اگر کسی می‌خواهد بداند ادب چیست باید به ایشان بنگرد. آن روز گفتگویمان به اینجا رسید که من بابت رفتار نامنصفانه‌ای که با ایشان شده عذر خواستم و ایشان در کمال حجب و حیا دائم سعی داشت از عذرخواهی من ممانعت کند. سپس فرصت را غنیمت شمردم برای اینکه دربارۀ کارها و برنامه‌هایمان در سازمان، نزدیک به دو ساعت، به ایشان گزارش دهم. او هم با علاقمندی و دقت توضیحاتم را می‌شنید. خاطرم هست به ایشان گفتم من به خیلی‌ها از سر وظیفه و هر کدام به مناسبتی مجبورم گزارش دهم اما گزارشم به شما بیشتر از آن روست که شما را پیرِ دیرِ میراث فرهنگی می‌دانم و علاقه دارم نظر شما را بدانم که اگر اشتباهی در صحبتهایم هست و یا اگر اولویت نادیده‌ای وجود دارد و یا موضوعی نسنجیده‌ای است به من تذکر دهید. بعد از اینکه صحبتهایم تمام شد ایشان نظرشان را گفت و فحوای سخنشان این بود که اینها همه خوب است و حتی بسیاری از این برنامه‌ها آن زمان به نظر من نمی‌رسید که البته این را گذاشتم به حساب شاگردپروری و اینکه لابد ایشان من را جوانی می‌دید که می‌بایست دلگرمم کند.
این ماجرا گذشت تا اینکه سال بعد که من به پاریس رفتم آقای باقرزاده من را دعوت کردند به رستورانی به همراه همراهانم. و من در آنجا از ایشان درخواست کردم که اجازه دهند که ما به ایران دعوتشان کنیم و با تجلیل درخور شخصیتشان، رفتار نسنجیده‌ای که با ایشان انجام شده را به نحوی جبران کنیم. ولی متأسفانه از رفتارشان معلوم بود که نمی‌توانند به لحاظ عاطفی خود را به این کار متقاعد کنند. احساسشان را درک می‌کردم؛ اگر می‌پذیرفتند با دل شکسته‌شان باید چه کار می‌کردند. این یعنی من موفق نشده بودم که مرهمی بر شکستگی دلشان بگذارم و این موضوع تا همیشه برای من همچون ناکامی باقی خواهد ماند.

   

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه‌های ارسالی، پس از تأیید گروه مدیریت وبگاه منتشر خواهد شد.
  • پیام‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام‌هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.